نگاهي به فيلمنامه « اشک سرما » دشمن عزيز


 

نويسنده: سحر عصر آزاد




 
فيلمنامه نويس و کارگردان : عزيز الله حميد نژاد ، بازيگر : گلشيفته فراهاني ، پارسا پيروزفر ، مهرشاد کارخاني ، تهيه کننده : امير حسين شريفي ، محصول 1382 .
خلاصه داستان : کاوه کياني ، سربازي است که در مين يابي بسيار استاد است و به همين منظور به کردستان اعزام مي شود . نيروهاي ضد رژيم کردستان تصميم مي گيرند او را سربه نيست کنند و براي رسيدن به هدفشان دختري را مامور مي کنند که کياني را دلبسته خود کند . کياني و دختر در اثر بوران و برف يک هفته در کوهستان کنار هم مي مانند و کياني جان دختر را نجات مي دهد . بنابراين دختر ، نمي تواند تصميمش را براي کشتن او عملي کند . در نهايت هر دو عاشق هم مي شوند و سانحه اي باعث مي شود در يک فاصله زماني کوتاه در اثر انفجار مين از بين بروند.
فيلمنامه اشک سرما يک الگوي قديمي و آشنا را دستمايه کار خود قرار داده است : هم جواري اجباري دو انسان متضاد . معمولاً از قبل اين هم جواري هر دو طرف تاثيراتي از يکديگر مي گيرند و مواضعشان را نسبت به هم تغيير مي دهند . در واقع آنها به يک تعامل انساني مي رسند ، بدون توجه به مليت و فرهنگ و ... نمونه اين الگو را مي توان در فيلم هايي مانند سرزمين هيچ کس ، آمريکايي آرام و ... هم مشاهده کرد که در هر دو ، اين تقابل و تعامل بين دو مرد طراحي شده که حضور و هم جواريشان در فضاي جنگ منطقي و باورپذير است و طبعاً قضيه را فقط از نقطه نظر وجوه انساني مورد توجه قرار مي دهد ؛ با تاکيد بر فضا ، روابط و مناسبات مردانه .
فيلمنامه اشک سرما در عين حالي که اين الگو را مورد استفاده قرار داده ، سعي کرده با تغييراتي اين الگو را تاحدي تازه کند و به قضيه هم جواري اجباري نگاه تازه اي داشته باشد . از اين رو اين دو دشمن را از دو جنسيت مختلف انتخاب مي کند و با کنار هم قرار دادن آنها علاوه بر همه تاثيراتي که به آنها اشاره شد ، يک بعد جديد را هم به اين تعامل و تقابل اضافه مي کند . عشق و پيامدهاي آن در فضايي که همه چيز بوي جنگ ، مين و ... مي دهد . طبعاً اين رابطه دو نفره را از ورطه يک تاثير و تاثر انساني خارج مي کند و بخشي از وجوه اين دو انسان را به معرض نمايش مي گذارد که در موقعيت جنگ معمولاً جايي براي بروز ندارد .
نويسنده براي رسيدن به سکانس کليدي تنهايي کاوه کياني و روناک در غار که خيلي دير اتفاق مي افتد ، مقدمه چيني هاي متعددي کرده تا موقعيت و جايگاه هر دو اولاً در جبهه مقابل ترسيم شود و سپس هم جواري صورت بگيرد . زياده روي در اين مقدمه چيني باعث شده که بخش ابتدايي صرف يک سري برخوردهاي تصادفي و خلق الساعه بين آنها شود که به باورپذيري آن لطمه وارد کرده است . چه بسا اگر اين برخوردها به يکي دو مورد برجسته تقليل پيدا مي کرد ، اين قضيه تصادفي بودن چندان آزار دهنده نبود ، به خصوص برخورد در کتاب فروشي که تنها حسنش حضور چريک هاي پشت پرده است نه برخورد کاوه و روناک . چرا که سوار شدن روناک به وانتي که کاوه هم سوار آن است موقعيت مناسبي براي فهميدن اين ويژگي منحصر به فرد است که روناک چوپاني است که رمان مي خواند . اين ويژگي در کنار لجبازي و روحيه خاصي که از او ترسيم مي شود ، عضويتش در يک گروه خرابکار چريکي را بسيار باورپذير مي کند و اصلاً نيازي به آن فلاش بک تصويري براي تقويت حس انتقام در او نيست و حتي اين نکته مي توانست در يک گفت وگوي کوتاه تاثير گذاري بيشتري داشته باشد تا نمونه حاضر .
همان طور که اشاره شد ، مقدمه چيني طولاني ابتدايي ، به لحاظ کيفيت کارکردي براي سکانس غار ندارد و بايد به اين نکته هم اشاره کرد که ماجرا هاي پس از خروج از غار هم به همين گونه اند ، با اين تفاوت عمده که بخش ابتدايي جايي قرار گرفته که مخاطب مي خواهد با شخصيت ها آشنا و همراه شود . پس همه اطلاعات را جذب مي کند ، هر چند در انتهاي فيلم متوجه مي شود که همه آنها کارآيي نداشته اند ، اما بخش پاياني اين امتياز را هم ندارد ، لذا ارتباط مخاطب به کلي گسسته مي شود . حتي قرينه سازي هايي هم که بين کاوه و روناک صورت گرفته که هر دو در جبهه خودشان سرنوشت مشابهي پيدا مي کنند و پس از بازجويي هاي فراوان آزاد مي شوند و ... هم نتوانسته به اين بخش قوتي ببخشد و دچار سردرگمي خاصي است .
بخش اصلي قصه که در غار مي گذرد و قرار است از وراي اين هم جواري اجباري هر دو به عشق برسند ، وضعيت بهتري از دو بخش ديگر دارد با توجه به اين نکته مهم که به نظر مي آيد وقتي يک اتفاق يا يک کنش در فيلمنامه برجسته مي شود که در بهترين شکل ممکن فقط يک بار اتفاق بيفتد و با اين که اگر تکرار مي شود فقط جنبه تکرار صرف نداشته باشد و طراحي اين فيلمنامه که معمولاً موقعيت هاي مشابه بدون توجه به اين نکته چند بار تکرار مي شوند ، سکانس غار است که چند بار تمام مي شود و کاوه براي پيدا کردن چوب مي رود . دفعه اول که او مي رود ، روناک با گروهشان تماس مي گيرد و دستور کشتن کاوه را دريافت مي کند و راه ورود غار را مي بندد . دفعه دوم هم کاوه چوب مي آورد و خبر بد شدن هوا را مي دهد . دفعه سوم کاوه دست خالي برمي گردد در حالي که هر دو در حال يخ زدن هستند و دفعه چهارم کاوه با بندي که به دست روناک مي بندد بيرون مي رود و دوباره چوب پيدا مي کند . به نظر مي آيد که اين تکرارها بدون در نظر گرفتن مراتب تدريجي و ريتم مناسب ، کارآيي چنداني ندارند و حتي مي توان جاي برخي را با هم عوض کرد و اتفاق نمي افتد . حالا اگر همين قضيه در سه مرتبه تدريجي ترسيم مي شد . يعني دفعه اول کاوه چوب مي آورد و خبر بد شدن هوا را مي داد ، دفعه دوم دست خالي باز مي گشت و در حالي که روناک در حال يخ زدن بود دوباره اقدام مي کرد ، حداقل ريتم مناسبي در اين رفت و برگشت ها بود و همه آن چه نويسنده مي خواست در اين ميان بگنجاند هم جاي مناسبي پيدا مي کرد .
شخصيت هاي اصلي فليلمنامه يعني کاوه و روناک با توجه به مقدمه چيني طولاني به خوبي معرفي مي شوند و موقعيت و نيازهايشان که براي آن رويارويي مهم است کاملاً تعريف مي شود . آن چه از همه مهم تر است تضاد همه جانبه اين دو آدم است که به آن رودررويي جذابيت مي بخشد . نويسنده اين تضاد را با توجه به شخصيت هايي که انتخاب کرده به خوبي در زواياي مختلف آنها تزريق کرده است : کاوه سرباز مين ياب و روناک عضو گروه چريکي خرابکار که وظيفه اش پرت کردن حواس سربازان مين ياب است . نياز دراماتيک کاوه حکم مي کند که مين ها خنثي شوند ، اما نياز دراماتيک روناک حکم مي کند مين ها منفجر شوند . کاوه روحيه صلح طلب و آرامي دارد و روناک حس پر شر و شور انتقام جويي . کاوه خوش بيني را به جايي مي رساند که اصلاً به روناک ، زخمي شدن پيرمرد داخل وانت و ... شک هم نمي کند ، اما روناک در حالي که زندگي اش را مديون اوست ، داخل غار از پشت سر او را هدف گلوله قرار مي دهد ( که البته شليک نمي کند و فقط اقدام به اين عمل مي کند که در آن موقعيت عمل مهمي از سوي اين شخصيت محسوب مي شود و روحيه او را به نمايش مي گذارد ) و ...
همه اين تضادهاي طراحي شده منجر به اين مي شوند که رويارويي اين دو قطب تماشايي تر و جذاب تر شود و طبعاً اگر تاثير پذيري هم حاصل مي شود هر چند کوچک ، باورپذير باشد . نويسنده در روند تاثير پذيري که البته بيشتر در مورد روناک است تا کاوه ، مراتب ظريفي را رعايت مي کند و شخصيت را يکدفعه وادار به کنش و واکنش هاي گل درشت نمي کند و همين نکته به عشق ايجاد شده عمق مي بخشد و حتي مفاهيمي مانند عشق و وظيفه را هم به چالش مي کشد . آن وقت است که آن تکه نان خشکي که بالاخره روناک حاضر مي شود با کاوه قسمت کند ، هزاران حرف نگفته دارد ، همان طور که يک بند قرمز نازک که به محل قرارگرفتن مين وصل کرده ، از هزار اعتراف به عشق هم گوياتر است . اما در مورد کاوه اين مراتب طي نمي شود ، يعني اصلاً وجود ندارد ، چون او از ابتدا با همان ويژگي ها ظاهر مي شود و تا پايان همان است و در واقع تنها تاثيرپذيري او اين است که شيفته دختر چوپاني مي شود که رمان مي خواند . در ادامه هم همه کنش هاي مثبت از جانب او است که روناک را تحت تاثير قرار مي دهد و اتفاق خاصي در اين شخصيت نمي افتد . نويسنده از ابتدا با نوع حضور کاوه سعي مي کند او را از همه متمايز کند ، مثلاً با نوع حضورش در پادگان و مهارت هايي فردي که در خنثي کردن مين دارد و يا تذکراتي که به سرگروهبان در مورد اخلاق گرايي و مورد هدف قرار ندادن افراد عادي مي دهد و يا حتي سرپيچي از دستور سرگروهبان که از او مي خواهد بين اجساد مين گذاري کند و ... همه اين نکات در جهتي عمل مي کنند که کاوه متمايز از همه سربازان شود و همه چيز و همه کس را تحت تاثير قرار دهد که اين نکته در کنار خوش بيني که نويسند براي او طراحي کرده چندان ترکيب مناسبي را رقم نمي زند و ما را به آن نکته کليدي مي رساند که اگر نويسنده چاشني شخصيتي او را به جاي خوش بيني مفرط ، تيزهوشي که از او قابل انتظار هم هست قرار مي داد ، در اين صورت شايد مشکلاتي که به آنها اشاره شد که منجر به روند يکنواختي در نوع رابطه روناک و او در بخش غار شده و کار را به تکرار کشانده ، از بين مي رفت و اتفاقاً گره زيبايي به ميان قصه اضافه مي کرد که جذابيت خاصي براي همراهي و درگيري مخاطب ايجاد مي کرد . به اين ترتيب اگر کاوه کمي حواسش به دور و اطرافش بود ، قضيه و مسئله مرگ و زندگي که با آن درگير هستند و نهايتاً رابطه عاطفي که ايجاد شده کاوه هم در مخمصه اي مشابه روناک قرار مي گرفت و آن وقت بود که گذشت و فداکاري او به حساب رفتاري از پيش تعيين شده و قابل انتظار ا اين شخصيت تلقي نمي شد ، بلکه تاثير عشق بود . به اين ترتيب کاوه هم آدمي از جنس روناک بود که با عشق و وظيفه دست به گريبان بود . حالا شما بگوييد يک آدم با مسئله و درگير که به خاطر عشق مجبور است وظيفه را فراموش کند جذاب تر است يا آدمي که به خاطر ذات پاک و خوبي که دارد باران لطفش بر همه مي بارد ؟
در اين صورت وجه امتياز شخصيت کاوه فقط در همان خوب بودن ذاتي است نه هيچ چيز ديگر و نه حتي استعدادي که براي عاشق شدن در چنان فضا و موقعيت غريبي دارد . آدمي که نمي دانيم چرا به جاي اين که حرف هايي بزند که از صافي ذهنش رد شده ، بيشتر شعار مي دهد و حرف هايي مي زند که مال آن موقعيت و شرايط بخصوص نيست ( اينجا سرزمين منه ، نمي خوام ويزا بگيرم بيام اينجا ) و ... اما در مقابل حرف هاي روناک از گوشت و پوست و استخوان و اصلاً مال اين آدم و اين موقعيت است . ( تقصير من چيه حواس بعضي سربازا پرته ، چرا حواس تو پرت نشد ؟ )
اشک سرما مصالح اوليه مناسب و مستعدي براي روايت يک قصه انساني و عاطفي در فضاي سخت جنگ هاي چريکي که تا کنون به آنها کمتر پرداخته شده دارد ، به طوري که با چند دستکاري ظريف مي شد نتيجه اي بهتر هم حاصل شود و روند يکنواخت اتفاقات در بخش هاي مختلف قابليت بهره برداري بيشتري داشتند ، اگر نويسنده از اين امکان هاي بالقوه استفاده بهينه مي کرد . اما وقتي سايه عشق روي همه چيز سنگيني مي کند ، حتي بر فيلمنامه ، شايد بشود از بسياري بديهيات چشم پوشيد .
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.